هنر، سلاحی در جدال با ابتذال

حسین گنجی، منتقد هنری: جهان ما جهان ماندن و وجود ابدی داشتن و به تعبیر دیگر مانایی نیست. بعد از هر آمدنی، رفتنی تعریف شده است و بعد از هر خلق‌شدنی، نیست و از‌میان‌رفتنی وجود دارد. شاید بهتر است بگوییم تنها چیز همیشه باقی و همیشه تکرارشونده همین رویه‌های جاری است. آمدن، زیستن، رفتن. از این منظر ویژگی بارز و مشخصه اصلی این جهان مادی را باید همین ناپایداری، بی‌دوامی و زوال مستمر دانست. به همین دلیل است که مانایی و نامیرایی همواره رؤیای همیشگی انسان روی زمین بوده و در وجوه مختلف زندگی قدری بیشتر ماندن و زندگی‌کردن و زوال‌نیافتن مطالبه همیشگی اوست. به همین خاطر است که انسان دست به هر کاری می‌زند تا ردی از خود بر جای بگذارد و این رد و اثر که در تلاش برای ماناسازی او باشد، شاید خاطره‌ای باشد، یا اثر و منشأ یا منظره‌ای که در ایجادش نقش داشته است. اما اینها، همین رد پاها، نیز می‌توانند بمیرند و باید به وسیله‌ای زنده بمانند و به حیات خود ادامه دهند و خود را از زوال جاری این زندگی نجات بخشند. اما چگونه؟ پاسخ بی‌شک هنر است. هنر یکی از بارزترین وجوه این تلاش مستمر و همیشگی انسان برای هستی بعد از نیستی و مهم‌ترین دستورالعمل نجات‌بخش او از مرگ و زوال محسوب می‌شود. اگر زیستن را یک جدال مستمر برای رهایی از نیستی بدانیم، قطعا هنر یکی از بزرگ‌ترین سلاح‌های این جدال همیشگی و همواره محسوب می‌شود که در این مسیر، در این مبارزه بی‌وقفه برای نامیرایی، هنر کم خدمت نکرده و کم تأثیر از خود به جا نگذاشته است. شاید بتوان ادعا کرد تا لبخند ژکوند هست، داوینچی زنده است و تا اثر گرنیکا بر دیوار موزه رینا سوفیای مادرید پابرجاست، پیکاسو در این جهان حضور انکارناپذیر و مؤثری دارد و این شکل ماندن نه‌تنها شامل خالقان اثر و خود آثار بلکه شامل مفاهیمی که این آثار با خود حمل کرده و حیات بخشیده‌اند، نیز می‌شود. یکی از مهم‌ترین مفاهیمی که هنر در مانایی آن نقش داشته است، همین صلح‌طلبی برآمده از اثر پیکاسو و همین زیبایی برآمده از لبخند ژکوند باشد. با‌وجود‌این گاهی همین ابزار مؤثر گاهی کم‌کارکرد می‌شود و خاصیت و قدرت خود را از دست می‌دهد و مغلوب زمانه‌اش می‌شود و از قدرتش به نحو چشمگیری فرو کاسته می‌شود. هایدگر مانند هگل، به همین سبب، هنر را به نحوی انفکاک‌ناپذیر از تاریخ می‌داند و قائل به آن است که هنر همواره با تقدیر تاریخی دوره‌ای که در آن ظهور می‌کند، گره خورده است. اما تقدیر تاریخی زمانه ما چیست؟ و چرا به تعبیر هایدگر «دازاین (وجود) ما به ابتذال زندگی روزمره‌ای دچار است که یکسره، آن را از ساحت اقتدار هنر محروم می‌دارد». متأسفانه جهان ما اسیر سرعت و بی‌دقتی شده است. روزمرگی به سبب زندگی شهری مدرن قدرت گرفته است و توانسته حرکت جمعی یک جامعه به سمت زوال را سرعت ببخشد و به عبارت دیگر زوال و در نهایت مرگ ما را زودهنگام پیش‌روی ما قرار می‌دهد. مرگ که نقطه پایان این مبارزه طاقت‌فرساست، در این روزها، نزدیک، بیش از اندازه نزدیک و به تعبیر سهراب سپهری در سایه نشسته است و به ما می‌نگرد. در نمایشگاه «زوال، دیالکتیکِ استمرار» پازلی پیش‌روی مخاطب قرار گرفته است که او چنین گره‌خوردگی و البته گیرافتادگی را به‌خوبی می‌تواند به نظاره بنشیند. مدیوم عکس در خدمت نقاشی و چاپ و مدیوم نقاشی و چاپ در خدمت ویدئو و تصویر قرار گرفته تا ما با مفهومی که ما را احاطه کرده است و نمی‌گذارد خارج از محدوده روزمره به آن توجه کنیم، آشنا شویم. مفهومی به‌عنوان زوال که ریشه تاریخی در هستی ما دارد و این روزها قدرت بیشتری یافته است و سعی دارد منظره را، زیبایی را و حتی خیال و رؤیا را از ما بگیرد. آثار مینا نادری محوریت این نمایشگاه است که در راستای تکمیل گفتمانی که او پیش‌روی مخاطب می‌خواهد بگذارد، روشنک صدر و کامبیز صفاری با مدیوم‌های دیگر به کمک آن آمده‌اند و توانسته‌اند یک جریان دیالکتیکی و متضاد اما همگن را به وجود بیاورند و تصویری از یک زندگی پرتناقض، ولی امروزین را به نمایش درآورند. اما گویی ناخواسته از دل واقعیت انکارناپذیر و خالی از حضور انسان در کنار درخت و روی صندلی‌های شکسته، این نقاشی‌های سوررئالیستی و وهم‌انگیز مینا نادری است که رؤیا را و ثبت جای خالی حضور انسان را به ما گوشزد کرده و ذهن مخاطب را از زوالی که به آن دچار شده است و بن‌بستی که پیش‌رویش قرار دارد، نجات می‌دهد. روشنک صدر در نمایشگاهی با عنوان نشسته می‌میرد، با المان‌های مثل درخت و صندلی، پیش از این دست به جاودانه‌سازی یاد و خاطره کسانی که دیگر نیستند، زده بود ولی در این نمایشگاه، در گالری فرمانفرما به نوعی پا فراتر از یادسازی و نمود ساده جای خالی گذاشت و زوال در یک جدال مستمر با زندگی و در میان حقیقت و رؤیا قرار گرفت. جدالی که فارغ از نتیجه ما را برای لحظه‌ای از روزمرگی بیرون می‌اندازد و به تماشای خود وا می‌دارد. تماشای چیزی که دیگر زوال نمی‌پذیرد و می‌تواند به مفهومی در ذهن تبدیل شود و همواره حیات داشته باشد. مفهومی به نام دیالکتیک که می‌توان شکل تصویری آن را در این نمایشگاه بازیافت و پی به اهمیت و کارکرد آن برد. چیزی که زندگی در زمانه مدرن و مضاف بر آن زندگی در زمانه کرونا، ما را از آن بازداشته است. هر تکه این نمایشگاه در یک قاب کلی ما را به اهمیت مفهومی به نام دیالکتیک و تضارب و توجه به رویه‌های ثابت محیط پیرامون‌مان پیش می‌برد و در مانیفستی جمعی ابتذال را اسارت در تکرار و روزمرگی تلقی کرده و یگانه راه عبور از آن را ثبت و رهاشدن در رؤیا می‌داند. رؤیایی که ما را از واقعیت موجود بیرون می‌کشد و به جهانی ورای این جهان وارد می‌کند.

logo-samandehi